حقیقت عشق
زمان چه به سرعت می گذرد!
هر روز در گذر لحظه ها و خاطره ها به این می اندیشم که خوشبختی چه چیز جز این می تواند باشد؟
چه چیز جز لبخند عاشقانه ی تو؟؟؟
شیرینی لبخندت، حرارت نگاهت و استقامت شانه هایت که آرامش لحظه های دلتنگی من است!
و این حقیقت خوشبختیست!
تا همیشه می خوانمت...
تو که معنای عشقی!
هر سال که می گذرد دلبسته تر از پیش جام عشق را از دستان تو بر می گیرم و می نوشم!
می خواهم تا زنده ام سایبانم باشی!
می خواهم تا توان سخن گفتنم هست، هر سال در چنین روزی در چشمهایت بنگرم و با لبخند بوسه بارانت کنم و احساسم را در پوششی از نور در شادمانی روز میلادت به تو هدیه کنم!
با من بمان که دلیل بودن منی...
همسفرم...
همسرم...
...
چون نیست حقیقت و یقین اندر دست
نتوان به امید شک همه عمر نشست
هان تا ننهیم جام می از کف دست
در بی خبری مرد چه هشیار و چه مست
***
در لوح نشان بودنی ها بودست
پیوسته قلم ز نیک و بد فرسودست
در روز ازل هرآنچه بایست نوشت
غم خوردن و کوشیدن ما بیهودست
***
جامی است که عقل آفرین میزندش
صد بوسه ز مهر بر جبین میزندش
این کوزهگر دهر چنین جام لطیف
میسازد و باز بر زمین میزندش
***
این کوزه چو من عاشق زاری بودست
در بند سر زلف نگاری بودست
این دست که بر گردن آن می بینی
دستیست که بر گردن یاری بودست
***
من بی می ناب زیستن نتوانم
بی باده کشید بارتن نتوانم
من بنده آن دمم که ساقی گوید
یک جام دگر بگیر و من نتوانم
***
از آمدنم نبود گردون را سود
وز رفتن من جلال و جاهش نفزود
وز هیچ کسی نیز دو گوشم نشنود
کاین آمدن و رفتنم از بهر چه بود
***
شیخی به زنی فاحشه گفتا مستی
هر لحظه به دام دگری دل بستی
گفتا شیخ تو آنچه گویی هستم
آیا تو چنان که می نمایی هستی؟
***
ای صاحب فتوا زتو پرکارتریم
با این همه مستی زتو هوشیارتریم
تو خون کسان خوری و ما خون رزان
انصاف بده کدام خونخوارتریم؟
نظرات شما عزیزان: