جرگه ای از بی سوادان باز آید غم مخور»// پس برادرها شوند زارو پشیمان غم مخور
این دل غمدیده حالش به شود دل بد مکن»// دکتر و دارو شود ارزان ِ ارزان غم مخور
دور گردون گر دو روزی بر مراد مانبود»// میشود روز دگر کرزی و شتابان غم مخور
گر بهار عمر باشد باز بر تخت چمن»// میشوی خوشحال و شاد چون پسته خندان غم مخور
انتحاری و چپاول باز فروش دایمی »// باز می گردد بنا با سنگ و سیمان غم مخور
هان مشو نومید چون واقف نه ای از سرّغیب»// شاید آگه چون شوی گردی تو حیران غم مخور
در بیابان گر به شوق کعبه خواهی زد قدم»// گر بجای کعبه رفتی سوی پاکستان غم مخور
گر چه منزل بس خطرناک است و مقصد بس بعید»// گر که داری باهمان کمری جاپان غم مخور
حال ما در فُرقت جانان و اِبرام رقیب»// گر کُند مارا دچار درد و حِرمان غم مخور
حافظا در کنج فقر و خلوت شبهای تار»// هم نشینت گر بود طالب و دوزدان غم مخور
« دردم از یار است و درمان نیز هم»// شکوه دارم از خود و اوضاع کابل نیز هم
مشکلات زندگی عاصی نموده مرد و زن// کارگر ناراحت، حتی کارمندان نیز هم
شغل و پیشه بَهرِ مردم آرزویی بس محال// از برای دیپلما و کارشناسان نیز هم
این جوانان گشته اند آلوده ی بنگ و حشیش// گشته معتادِ به زیز پل نیمه بازار نیز هم
هرچه را خواهی گران است و ثقیل و پر بهاء// خانه و موتر و حتی بند تُنبان نیز هم
دخترانِ بی هدف از خانه بی زاری کنند// رو بسوی جنگل و پارک و شهرکها نیز هم
گرگها هم در کمین دختران تیره روز// می برند آنها سوی دشت و بیابان نیز هم
دختران بی شوهر در خانه ها ترشیده اند// پدران اندرکمین، پول داماتان نیز هم
خانه ها ویران بجایش برجها گشته به پا// مالی آباد و ارم، زند و گلستان نیز هم
میوه شد چون کیمیا، کمیاب و نایاب و گران// آلوزرد و گوجه و سیب گلابان نیز هم
وعده ها دادند مسئولین زحل مشکلات// معضل بیکاری و شغل جوانان نیز هم
گر که خواهی مشکلاتت زود گردد حل و فصل// بی خیالی پیشه و،لبهای خندان نیز هم
این حقایق گفت« جاوید» در لوای طنز خویش// تا بُود پَندی برای نکته دانان نیز هم
به دنبال شوهر
دختری هستم به سن سی و سه// فارغ از درس و کلاس و مدرسه
مدرک لیسانس دارم در زبان// دارم از خود خانه و جا و مکان
مرغم و خواهم زبهر خود خروس// مانده ام در حسرت تاج عروس
مبل و اسباب و لوازم هر چه هست// پنکه و سرویس خواب و فرش و تخت
هست موجود و جهازم کامل است// پول نقد و زانتیا هم شامل است
هرچه گویی هست و تنها شوی نیست// برسرم گیسو و زُلف و موی نیست
ترسم از بی شوهری گردم تلف// بر دهانم آید از اندوه کف
کاش جای این همه پول و پِله// گیر میکرد شوهری توی تله
میشدم عبد و کنیز شوی خود // می نمودم چاره درد موی خود
گیسوانی عاریت چون یال اسب// می نشاندم بر سَرَم با زور چسب
زلف خود را چون پریشان کردمی// عیب زلف خویش پنهان کردمی
آنچنان شوری زخود برپاکنم// تاکه شاید در دلش ماًوا کنم
بارالها تو کرم کن شوی را// خود مرتب میکنم این موی را
نظرات شما عزیزان: